از وقتی حدود 5-6 سالم بود فوتبال دیدم. دبستان که بودم به جای آلیسا آلیسا ... ترجیح می دادم بخونم : اون طرفم زرینچه، جلوی حریف می پیچه و ... عمیقاً به زیبایی فلسفه فوتبال اعتقاد دارم؛ این که بدون برنامه ریزی، انسجام، و همکاری سخت و ناممکن میشه. و این که امید و قدرت چقدر میتونه توش موثر باشه. این که اگر زمانش برابر تقسیم بشه به هرکس فقط 4 دقیقه می رسه، اما در واقع همه دارن تمام عمر ِ بازی رو - کم یا زیاد - تلاش می کنن. این که در آخر به مقاومت یکی امید بستی که اگر باقی هر چقدر هم تلاش کنن ولی اون نه، انگار هیچی به هیچی ...
8 آذر 76 زنگ آخر مدرسه به دبیرمون التماس کردم که بگذاره کلاس رو تعطیل کنیم و بریم فوتبال نگاه کنیم. پیدا کردن تاکسی مصیبتی بود. ناچار 50 دقیقه تا خونه پیاده رفتم و به اوایل بازی رسیدم. و بعد از بازی رو که همه می دونید. همه ی این سالها با بابا فوتبال نگاه کردم. فوتبال باهاش یه مزه دیگه داره. بخصوص وقتی از قبل از شروع بازی بهش گفته باشم که امروز چرا تو این پست به جای فلانی، از اون یکی بازیکن استفاده می کنه و بسته به این که تا دقیقه 60 چه اتفاقی بیافته کی رو با کی تعویض می کنه. و آلترناتیو دیگه چی می تونه باشه. لبخندش وقتی درست گفته باشم حالی داره که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. امان از دلتنگی ...
زمان دانشگاه دوستی داشتم که برام نقش معلم رو تو زندگیم داشته و داره. از دید اون فوتبال در دنیای امروز فرقی با مسابقات گلادیاتورهای باستان نداره. یک عده تماشا می کنند و هو و تشویق، و دیگران با تمام وجود می دوند، گویی که زندگی شان به این دویدن بستگی داشته باشد و به خاطر این قضیه، چه ها که می رود بماند.
15 سال از آن روزی که شادی کردیم و خندیدیم و جیغ زدیم گذشته. صبح قبل از این که گوینده خبر ورزشی رادیو بگه گوشم برای بازی های امروز تیز بود. اما دیگه برنامه عصرم رو برای فوتبال تعطیل نکردم. دیگه مدت هاست از راننده تاکسی با هیجان نمی پرسم چند چندن؟ شاید چون امروز تنها بودم و فوتبال رو تنها دیدن برام شکنجه است. چند وقته فکر می کنم واقعا فوتبال اولویت چندم جامعه ماست؟ جامعه ای با اقتصاد مفلوک، افرادی هنوز بی سواد و جوانانی هنوز بی کار، بیمارانی بدون دارو را چه سنخیتی با دستمزدهای ملیونی و ملیاردی ؟ انگار فوتبال تنها لذتی نیست که این روزگار بهمون تلخ کرده. دلم برای یه فوتبال ناب دیدن تنگ شده .
سلام
من اون موقع سر کار قبلیم بودم... یکی از بچه ها یه تلویزیون آکبند آورده بود و توی کارگاه از یک ساعت قبل بازی شروع کردیم به ردیف کردن و ... بعدشم که دیگه نگو...آخر شب هم دوست نداشتم از خیابان ستارخان بیام بیرون
دو صد سلام . یادش به خیر. به نظرم کسی اون شب دوست نداشته شادی جمعی رو ترک کنه و به خونه برگرده.
یادش بخیر. برای من تجربه ی اولین شادی جمعی در خیابون بود.
برای من هم ترنج جان. یکدلی مردم برام خیلی قشنگ بود.
میدونی در مورد بازی ایران استرالیا که دیگه هرچی بگم یجورائی تکرار پستت هست ، حتی برای من که اون موقع 6 ، 7 سال بیشتر نداشتم و با عکس احمد رضا عابدزاده با بابا رفتیم میدون باغ ملی اراک و جیغ و داد و هورا !
راستش بعد از اون بازی من هنوز خیلی خاطره های خوبی از فوتبال دارم ، دیگه نه برای تیم ملی ! چون واقعن برای این تیم ارزش قائل نیستم ، حتی زمانی که بحرین رو برد و رفت جام جهانی ! خاطره دارم از بازی های استقلال ، اگر هوادار دو آتیشه ی یک تیم باشی و رسمن و شرعن یکی از بازیکن ها مثه فرهاد مجیدی رو بپرستی ، تمام بازی ها میشه واست خاطره ! از هفت هشت ده سال پیش بازی استقلال الاتحاد بگیر تا همین دربی جام حذفی پارسال !
اما الان یک ساله که واقعن واسم مهم نیست ! نمیدونم ، هنوز عاشقانه استقلال رو دوس دارم اما انقد دغدغه واسه آینده دارم که نمیتونم مثه حتی همین پارسال فوتبال رو با لذت ببینم ! با این اوضاعی که دارم راستش یجورائی ترجیح میدم درسمو بخونم واسه ارشد ! ولی میدونی دلم چی میخواد ؟! دلم دیدن یه فوتبال دسته جمعی میخواد که توش پر از کل کل فوتبالی باشه ! خیلی وقته که فوتبال رو اینطوری ندیدم ...
آی گفتی محمد آی گفتی.
در مورد تیم ملی خوب اون غرور و تعصبی که اون وقت بود واقعا الان نیست. شاید هم اون زمان یه جورایی عرق ملی خیلی بالا زده بود ولی الان دیگه اون طور نیست.
در مورد فرهاد راستش جزو معدود بازیکنهایی هست که هنوز با غیرت در مورد تیمش رفتار می کرد تا پارسال که وقتی استقلال رو تو اون شرایط اون جور گذاشت و رفت، و به نظرم ضربه ی بزرگی به استقلال زد. که حتما اونم دلایل خودش رو داشته و این انتخاب براش راحت نبوده.
راستش دغدغه های اجتماعی و اقتصادی به اندازه ای زیاد هست که مجال برای یه فوتبال با دل خوش دیدن نمی ذاره. ایشالا قسمت بشه یه فوتبال قشنگ پر از کل کل و هیجان و هورای گل. ایشالا.
سلام
مدتهاست وبلاگت رو میخونم
حتی قبل از اینکه خودت با خبرم کنی
از اولین پست..لینکش را در یکی از کامنتهایی که برای جناب باقرلو گذاشته بودی دیدم و ناخوانده مهمانت شدم به خواندن!
خوشحالم از نوشتنت یکی لیلی عزیز گرچه اینجا نمیدانم که خطابت کنم! "یک لیلی"؟ گلیلی"؟ یا "یار آفتاب"؟
من زیاد فوتبالی نیستم..مگر بازیهای تیم ملی که آن هم خیلی وقت است چنگی به دل نمیزند
اما میدانم فوتبال جدا از سیاست بازی های کثیفش نماد خیلی از خصلت های یک کشور است...ازفرهنگ درون مرزی آن اجتماع و ویژگی های همکاری جمعی و نظمشان تا خط مشی اقتصادی و دلسوزی مسئولینش...تا پیشرفت و پسرفتش
خب..با این اوصاف دور از ذهن نیست که فوتبال ما هم مثل خیلی چیزهایمان تعریفی ندارد و شده ملغبه ای هردمبیل و بی سر و ته
سلام به روی ماهت
دنیا دنیا حرف داشتم برای گفتن که حالا جای همه شون رو سکوت گرفته. خوش اومدی بانو جان که مهمان ناخوانده خیلی عزیزی هستی.
خیلی عزیز ...
سلام.راستش من هیچوقت فوتبال دوس نداشتم و نگاه نکردم.البته با این نگاه هم به فوتبال نگاه نکرده بودم.دستمزدهای میلیاردی در فوتبال اگه به چشم صنعت بهش نگاه کنیم معنی میده.اما باید ابتدائا دید آیا فوتبال اصلا صنعت هست؟به خصوص در کشور ما؟
و تا حدودی نظرم به نظر اون دوست دوران دانشگاهتون راجع به گلادیاتورها نزدیکه. :)
سلام به روی ماهت.
بخصوص در کشور ما . راستش اینجا اغلب امور تعاریف دیگه ای پیدا می کنن. فرهنگ، سیاست، صنعت و ...
نظر ایشون من رو هم عمیقاً به فکر فرو برد.