یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

فروغ خوب، فروغ بد

در مترو ایستاده بودم و کتاب لغت آلمانی ام را مرور می کردم. زن فروشنده مسنی اول صبح چوب حراج به ریمل های سر طلایی اش زده، ضد آب! ضد استخر! هیچ کس این قیمت نمی دهد و مابقی قضایا. قطار می ایستد. بی توجه و بی اعتماد به صدایی که ایستگاه را اعلام می کند نیم نگاهی به بیرون می اندازم تا مطمئن شوم چقدر وقت دارم. صدای ضبط شده مردی توجه ام را به خود جلب می کند:  

" در شهادت یک شمع راز منوّری است که آن را آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند." "شهادت ..."

فروغ! فروغ فرخزاد خودم. کلمه به کلمۀ این شعر را اول دبیرستان بودم که حفظ کردم. از روی نسخۀ سان سور نشدۀ مامان. ناخودآگاه بر گشتم. مانیتوری در واگن های مترو نصب است که از آن برای تبلیغات و پیام های دینی و اخلاقی و شهروندی استفاده می شود. گاهی هم که ایجاب کند! شعرهای یک بنده خدای مرحوم سنت شکن و شجاع را که سالها پیش جسارت گفتن چیزهایی را داشته که الان خیلی ها ندارند، ازش پخش می کنند. البته بدون آن که نامی ازش ببرند که این کلمات از کیست و از کجا آمده. وقتی زیارت مزارش ممنوع می شد این مرحوم بد بود. الان خوب شده ؟ اشعارش قابل استفاده اند؟ قابل پخش در مترو؟ بله اما بدون نام. لابد امروز و فردا هم به نام مثلا چه می دانم فلان خان یا سیده بهمان مصادره اش می کنند. می توانند لابد.

بهای ۳ روز آزادی آدمی

۳۰۰ ملیون تومان وثیقه، نه برای آزادی، که تنها برای 3 روز مرخصی.  

برای خیلی از خانواده ها 300 ملیون تومان پول نقد یعنی خیلی پول.  

یعنی فروختن ِ - اگر باشد - ملک و ماشین.  

یعنی قرض کردن از دوست و آشنا و فامیل، شاید، لابد.  

بعضی افراد این پول را می پردازند برای در آغوش کشیدن فرزندشان، برای چشم دوختن در چشم همسرشان، برای چای دم کردن در قوری خودشان، و برای حمام کردن در حمام خانۀ خودشان؛  

 فقط برای 3 روز.  

 

 

 

هرگز از مرگ نهراسیدم 

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود 

هراس من، باری همه از مردن در سرزمینی است 

که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد...