ساعت سه و چهل دقیقه صبح اول ژوئن 2015 هست و من بی خواب. این بی خوابی سه ماهه از زمان به دنیا اومدن زودهنگام دخترکم شروع شده و نمی دونم تا کی قراره ادامه داشته باشه. فقط این رو می دونم که خیلی کارهای نیمه تمام دارم. امروز یک سال از روزی که قدم به این خونه گذاشتیم می گذره. با تمام قشنگی ها و سختی هاش وقتی برمی گردم و به این یک سال نگاه می کنم، روزهای تلخش بیشتر بوده.... دیگه کافیه. باید زندگی کنم.
به گمانم اینجا کامنت گذاشته بودم ولی نیست. به هر حال بعد ماهها سری زدم به وبلاگ های رفقا
دخترت دیگه دار یه ساله میشه و امیدوارم خواب زدگی هات تمام شده باشه. و روزهای خوبی تو سالی که گذشت داشته بودی.
یادم رفت خصوصی بفرستم
اگه ممکنه حذف کنید لطفن
deleted dear Nika. Great to find you in Calgary.
سلام
برخلاف خودتان اما وبلاگ حسابی خوابیده است!
امیدوارم حال و احوال همگی خوب باشد.
سلام
برخلاف خودتان اما وبلاگ حسابی خوابیده است!
امیدوارم حال و احوال همگی خوب باشد.
تازه مادر سودای باز آمدن به این خاک را ندارد؟ اگر آری چه زمانی؟
سلام انشالا سال پیش رو رو که به عقب برگردی روزای شاد بیشتری داشته باشی.مادر بودن سخته.سالها بی خوابی ات ادامه داره دیگه. :) عوضش خنده اون بچه رو با هیچ شادی نمیشه عوض کرد.نمیدونم کوچولوی تو نقشه اش چی بوده که زودتر به دنیا اومده.حتما کاری داره.:) یک ساله دلتنگتم بانو.شاد و سلامت باشی.آره.باید زندگی کرد.
سلام عزیزم
منم دلتنگتم. خیلی سخته که بدونی کسی هست که صد در صد، فقط و فقط به تو وابسته است و وقت هایی هست که با هیچ کس دیگه ای آروم نمی گیره.
امیدوارم مثل من کارهای زیادی نداشته باشه، یا اگه داره به همه اش برسه. این که بدونی کارهای نکرده زیاد داری و ممکنه هرگز نتونی انجامشون بدی خوشایند نیست. شاید هم زندگی کردن، یک بارش کمه!