-
سحر خدایاری
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1398 10:49
روز جهانی پیشگیری از خودکشی را با سنگینی اندوه فوت سحرخدایاری آغاز کردیم. لباس مبدل بپوشی، صورتت را گریم کنی، هزینه کنی که بروی روی سکوی استادیوم ، تیم محبوب ت را تشویق کنی یا فقط بازی را ببینی، دستگیر شوی، توهین بشنوی، تعهد بدهی، حکم به زندان و در نهایت خودسوزی و مرگ؟! بعد بازیکنان تیم ملی همین فوتبال، همین آقایان،...
-
A sudden urge to run
سهشنبه 1 مردادماه سال 1398 11:56
Our immigration to Canada turned 6 years yesterday. A hectic, unbelievable day, mixture of burying someone close forever, while she is still physically alive, a play date, hours of negotiating with insurance companies, and 2 meetings. At the end of the day, I survived, stronger than ever, tired and wounded though....
-
خواب زده
دوشنبه 11 خردادماه سال 1394 02:48
ساعت سه و چهل دقیقه صبح اول ژوئن 2015 هست و من بی خواب. این بی خوابی سه ماهه از زمان به دنیا اومدن زودهنگام دخترکم شروع شده و نمی دونم تا کی قراره ادامه داشته باشه. فقط این رو می دونم که خیلی کارهای نیمه تمام دارم. امروز یک سال از روزی که قدم به این خونه گذاشتیم می گذره. با تمام قشنگی ها و سختی هاش وقتی برمی گردم و به...
-
وقتی برای خودم
شنبه 20 دیماه سال 1393 09:27
خدای بزرگم ازت ممنونم که امسال تا این جا فقط 10 روز هوای خیلی سرد - سردتر از منفی 15 - داشتیم. تقریبا هر وقت خواستم تونستم برم بیرون پیاده روی. فقط یک بار روی یخ سر خوردم که خوشبختانه به خیر گذشت. به خصوص با بارون امروز که تونستم کلی راه برم منو بردی به بازار محله و لشتو. ادمونتون کوه نداره. هوای دیروز مثل هوای صبح...
-
سلام مجدد
یکشنبه 14 دیماه سال 1393 14:11
عزیزکم اینجایی که می بینی جایی یه، یا چیزی یه به اسم وبلاگ. وبلاگ منه. گاهی که دلم محرمی می خواد که باهاش درددل کنم میام اینجا. می پرسی محرم چیه؟ و چرا اینجا؟ شاید هم نپرسی، ولی من دوست دارم از اون بچه ها باشی که بپرسی. این قدر بپرسی که منو خسته کنی. حتی اگه من جوابی برای همه سوالات نداشته باشم. و اما محرم، و چرا...
-
آرش و مریم
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 15:54
کلاس سوم دبستان که بودم دو تا عروسک داشتم . یکی دختر یکی پسر به اسم آرش و مریم. بچه هام بودن. مریم بزرگ تر بود. موهای مصری بور و چشم های آبی کمی بی حال داشت. قد آرش تا آرنج مریم می رسید. آرش موهای فرفری مشکی پررنگ داشت. همون رنگی که الان بهش می گن پر کلاغی. آرش چون کوچیک بود هنوز نمی تونست خوب راه بره. یه کم خمیده...
-
فیلم روی دور تند
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 11:14
از آخرین پستی که نوشتم نزدیک به سه ماه می گذره. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده، از مریضی ده روزه بابا با کاهش وزن شدید و تب گرفته، تا سکته مامان که خوشبختانه هر دوی این ها به خیر گذشت. کار همسر هم یه مقدار نوسان و جابجایی پیدا کرد که استرس زیادی رو بهش وارد کرد. و برای تکمیل کلکسیون هیجان، یک روز صبح که داشتم با...
-
نوروز مبارک.
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 10:17
امروز دوم فروردین 1393، بیست و یکم مارس 2013 هست. بعد از سال ها، عید امسال کنار بابا و مامان و همسر و برادر هستم، اما از خواهرم دورم. این همه سال اونایی که دلشون با من و تنهایی های من بود برام دعا کردن که سال بعد کنار خانواده باشم. دعاهاشون همیشه مستجاب باشه الهی. قدرشون رو می دونم و جای خالیشون رو حس می کنم. قبل از...
-
قدرت رو می دونم همسر!
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 14:34
ظهر یکشنبه که تعطیله نشستین با برادرم دارین سایت های لوازم جدید الکترونیکی رو زیر و رو می کنین و بالاخره برادرم تصمیم می گیره که بره یه هارد دویست دلاری بخره. با هم با شور و شوق لباس می پوشین. هیچ چیز مثل لوازم الکترونیکی و گجت ها و لوازم لب تاپ و موبایل و موسیقی شما دو تا رو خوشحال نمی کنه. صدام می کنی، ازم می پرسی...
-
هیییچ
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 20:42
به مناسبت المپیک زمستانی، فروشگاه های زنجیره ای به پرسنل شون اونیفرم های تازه قرمز دادن. لباس فروشی ها ویترین های خودشون رو با انواع و اقسام لباس ها و بدلیجات و تزئینات برگ افرای نماد کانادا و قرمز و سفید پر کردن. محیط کار شرکتی که من توش کار می کنم یه محیط رسمی با پوشش رسمی محسوب می شه و من اغلب کت و شلوار می پوشم،...
-
پیش از آن که در اشک غرقه شوم ...
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 18:52
این که بدانم سخن گفتن از عشق، "عشق زمینی، عشق آدمیزاد به آدمیزاد" درون محدوده جغرافیایی خاصی تابو محسوب می شود یا می شد، یک چیز است و این که در مقام مقایسه ببینم که چطور در جغرافیای دیگری مردم به عشق فکر می کنند، دغدغه اش را دارند و راجع بهش حرف می زنند، چیز دیگری. اینجا رسانه ها به عشق می پردازند. صبح ها با...
-
خدایا شکرت
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 23:40
از سفیدی چندماهه خیابان ها خسته باشی. از سوزی که مجال پیاده روی را ندهد. از یخی که نگذارد جز بوت میخ دار کفشی بپوشی. رو کنی به آسمان و بگویی " آی عشق! چهره آبی ات پیدا نیست" بگویی خدایا از برف خسته شدم. چقدر تا چشم کار کند برف و سفیدی؟ و بعد همان شب، باد شروع شود. از صدایش بترسی. صفیر بکشد و خانه های چوبی را...
-
آخر هفته ملال آور
شنبه 21 دیماه سال 1392 00:37
به یمن فرمول "الان بخر ببر تا عمر داری قسط بده" ماشین خریدن برای هر کسی که حداقل حقوق رو داشته باشه، مقدوره. و تقریبا از اولین کارهایی هست که مهاجرها و دانشجوها انجام می دن. ما متاسفانه یا خوشبختانه هنوز ماشین نخریدیم. افرادی که از مترو و اتوبوس استفاده می کنن هم، در اغلب موارد ماشین های خودشون رو در ایستگاه...
-
اندر احولات اوریانا
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 22:08
نیا بچه جان. نیا عزیز من. من خودم گرفتارم. هنوز خودم بچه ام. هزار تا کار نکرده توی این دنیا دارم. هنوز خیلی چیزها رو نمی دونم. هنوز نمی تونم عصبانیتم رو اون طور که باید کنترل کنم. مسوولیت پذیری لازم رو ندارم. باور کن دخترکم. باور کن من هنوز برای ملیون ها چرایی که ازم بپرسی جوابی ندارم. مثلا؟ مثلا این همه درد و رنج و...
-
خیابان های یکطرفه
جمعه 24 آبانماه سال 1392 23:40
چند سالی که با هم همخونه بودیم واقعا هیچ محبتی رو ازش دریغ نداشتم. صبح ها که دیرش می شد، براش لقمه درست می کردم. وسایلش رو از کیف دیروزش بیرون می آوردم و توی کیفی میذاشتم که می خواست با مانتوی امروزش ست کنه. روی مسواکش خمیر دندون می زدم. موبایل و ساعت و عینک دودی ش رو می داشتم کنار هم که نخواد هر کدوم رو از یه گوشه...
-
بازیافت و زباله
شنبه 13 مهرماه سال 1392 15:02
منظم ترین سیستم حمل زباله که در ایران دیده بودم برنامه زمان بندی شهرداری اصفهان بود که طبق نقشه توزیع شده از محله، اعلام شده بود زباله های کوچه الف را ساعت 21، کوچه ب را 21:15، کوچه ج را 21:30 جمع می کنند. اقامتم در اصفهان کوتاه تر از آن بود که بدانم آیا واقعا اجرا می شد یا نه ولی امیدوارم که اجرا شده باشد. سیستم...
-
صلح در دسترس است
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 01:25
اول - در ادیان و فرهنگ های مختلف، همواره ارزش و اعتباری شایان برای کلمه و قلم در نظر گرفته شده است. از "اقرا" قرآن، تا "در آغاز کلمه بود" انجیل یوحنا. در بعضی حرفه ها اما، کلمات شالودۀ اصلی آن حرفه را تشکیل میدهند. دیپلماسی نمونه بازر آن است. اموری چون سیاست گزاری، تعیین خط مشی، ترسیم چارچوب و...
-
تولدم مبارک!
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 22:54
امروز تولد رسمی و شناسنامه ایم بود. یادش به خیر ایران که بودم مدتی با مدیری کار می کردم که هر ماه در جلسه ماهانه، به متولدین همان ماه کتاب یا سی دی موسیقی هدیه می داد. شهریور که می شد تعداد هدیه هایی که منشی اش به جلسه می آورد از هر ماه بیشتر بود. چند وقت پیش دوستی در ف. ب. نوشته بود "چقدر سخته که بخوای به این...
-
هوا بس ناجوانمردانه سرد شد
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 21:04
صبح روز هجده سپتامبر برابر با عصر بیست و هفتم شهریور تهران را با دمای سه درجه سانتیگراد آغاز می کنیم. بارالها به من رحم کن توی این سرما دوام بیاورم.
-
اختلاف فرهنگی
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 10:39
سر کلاس نشسته ام، کمی در هپروت، سعی می کنم تمرکزم را روی کلمات استاد حفظ کنم. یک قاصدک، از آنها که در ایران نماد خوش خبری اند نمی دانم از کجا پیدایش می شود. ناخودآگاه به روال همیشه لبخندی می زنم و دعا می کنم به طرفم بیاید. استاد که مردی است تنومند و سرخ و سفید، با چابکی ای که انتظارش را نداشتم، به طرف قاصدک خیز برمی...
-
تو که هستی که قهر باشی؟
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 08:35
پرتقال های شمال همه نارنجی اند. لااقل تا جایی که من می دانم. اولین بار پرتقال سبز را شیراز دیدم. دانشجو بودیم با خواهرم . و تو یک کیسه ی بزرگ پرتقال های سبز بزرگ و شیرین از باغتان در شهرستان برایمان آورده بودی. برای من و خواهرم که می دانستی تنها هستیم و دور از خانواده. ما را سینما می بردی. عروسی دعوت می کردی. می آمدی...
-
انتظاری که به پایان آمد
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 10:35
"چه جالب! تابلوها رو ببین! می دونستم ایرانی توی تورنتو زیاده، ولی نه این قدر که به فارسی هم توی فرودگاه نوشته باشن خوش آمدید." و دوباره چهار ساعت و نیم پرواز دیگه تا مقصدی که زیاد ازش شنیده بودم و سالهای زیادی رو منتظر بودم که توش قدم بگذارم. و تلاش سخت برای بیدار موندن توی این پرواز آخر برای اجتناب از به هم...
-
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
جمعه 7 تیرماه سال 1392 08:58
متولدین دهه شصت واقعا باعث حیرت و هیجان من هستند. به خصوص گروه فرهیخته و صاحب مطالعه شان که هم توان برقراری ارتباط با فرزندان دهه قبل از خود را دارند و هم از اصول و معیارهای کمتر متحجرانۀ دهه بعد از خود - به جا - بهره می برند. برای خود سبک دارند. فکر می کنند و حرف می زنند. به احساسات خود مجال بروز می دهند و از مخالفت...
-
اتوبوسی در شیب تپه
جمعه 31 خردادماه سال 1392 15:25
پردیس دانشگاه شیراز در محوطه نسبتاً وسیعی واقع شده است که بخشی از دانشکده ها و خوابگاه ها بالای تپۀ آن است. سرویس های محوطه دانشگاه هر پنج دقیقه از پایین به بالا و بالعکس حرکت می کردند. البته روزهای ابری و شوریدگی شیراز هم بود که با دوستان پیاده به سمت پایین حرکت می کردیم. به خصوص در اسفند ماه که بوی بهار شیراز را پر...
-
دل ِ تنگ
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 13:49
وقتی برای پدر شوهرم اس ام اس تبریک روز پدر رو نوشتم و فرستادم ناخودآگاه اشکم در اومد. ایشون خیلی خوب و مهربون و صادق و بزرگوارن و من واقعاً از بودنشون احساس خوشبختی می کنم. اما دلم برای پدر خودم تنگ تنگه. هیچ کس پدر خود آدم نمی شه. به خصوص این که هیچ کس عطر Aftershave پدر آدم رو نداره و هیچکس، هیچکس دیگه وقتی رو مبل...
-
گنگ خواب دیده
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 19:49
تاریخ هایی مثل 29/2/92 همیشه فکرم را مشغول می کند. می دانم حتماً دو نفر دیگر هم به این مساله توجه دارند: اول و از قدیم بابا، و دیگری تیراژۀ رنگین کمانی. از روز چهارشنبه که تاریخ جلسۀ امروز را تنظیم می کردم هر چه این عددها را از ذهنم کنار زدم، افاقه نکرد. یکی توی ذهنم تکرار می کرد: بیست و نه ِ دو ِ نود و دو. بیست و نهِ...
-
یک مَرررررد
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 21:22
دقایق انتظار قبل از شروع فوتبال، گویا چاره ای نیست جز دیدن و شنیدن تبلیغات تلویزیونی. نمی بینم اما شنیدنش هم آزاردهنده است. تحمل می کنم. تحمل می کنم. تحمل می کنم. می رسد به جایی که ظاهراً مادر و پسری برای خرید رفته اند بیرون. مادر متوجه می شود که پولش را در خانه جا گذاشته است. اما چون پدر به پسر گفته است که، دقت کنید:...
-
پاندول خودشیفگی و خودباختگی
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 09:16
بخشی از مصاحبه روزنامه بهار با اصغر فرهادی نشان می دهد که این مرد جامعه اش را خوب می شناسد: "ملیت و فرهنگ مانع و سد راه کسی نمیتواند باشد. ممکن است شرایط سیاسی، اجتماعی راه را دشوار کند اما این ارتباطی به هویت ملی و فرهنگی ندارد، ما در برخورد با هویت ایرانی خود همواره در یک حرکت پاندولی بین خودشیفتگی و خودباختگی...
-
کمی هم انسانیت
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 15:11
شیرود شهر کوچکی است بین تنکابن و رامسر. یکی از فرعی های جاده کناره را که بپیچی و از دریا دور و به کوه نزدیک شوی، روستایی هست به اسم لشتو. یکی از محلی ها چند سال پیش تعریف می کرد که می خواسته اند منطقه را تا منزل شهید شیرودی گازکشی کنند. مادر شهید شیرودی موافقت نمی کند و می گوید یا باید همه اهالی روستا گاز داشته باشند...
-
چرا سکوت می کنی ؟
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 00:31
با من حرف بزن داد بزن بگو انتظار کدام کلمه را نداشتی؟ بگو فکر می کردی در اختلاف نظر تو با او، با آن ها، طرف تو را می گیرم. نگرفتم. بپرس چرا طرفت را نگرفتم؟ بپرس با خودم چه فکری کردم؟ بگو از چه ناراحتی؟ شاید با خود فکر می کنی منی که ناراحتی ات را نمی دانم دیگر چطور می توانی باهام حرف بزنی؟ شاید فکر می کنی من هم مثل...