"چه جالب! تابلوها رو ببین! می دونستم ایرانی توی تورنتو زیاده، ولی نه این قدر که به فارسی هم توی فرودگاه نوشته باشن خوش آمدید."
و دوباره چهار ساعت و نیم پرواز دیگه تا مقصدی که زیاد ازش شنیده بودم و سالهای زیادی رو منتظر بودم که توش قدم بگذارم. و تلاش سخت برای بیدار موندن توی این پرواز آخر برای اجتناب از به هم ریختن ساعت بدن واقعا ارزشش رو داشت.
مامانم گریه کرد و سفت فشارم داد. بهش گفتم اگر واقعا این قدر ناراحتی برگردم؟ نمی دونست بخنده یا گریه کنه.
سرم رو روی سینه برادرم گذاشتم. یادم رفته بود چه قد بلندی داره. می پرسم خیلی وقته منتظرین؟ میگه "نه همچین". آب دهنش رو قورت میده. "فقط یه چند سال."
و بابا... خسته است اما خوشحال. و کمردرد همیشگی اش رو باز هم داره. دیگه دلتنگی امونم رو بریده بود.
این که مامان این چند سال چقدر نگرانی کشید رو فقط خدا می دونه. و چقدر سعی می کردیم در عین خستگی خودمون، آرومش کنیم. راهپیمایی که نرفتید؟ نرید ها ...؟چشم مامان جان راست میگن مرغ پیدا نمی شه؟ نگران نباش مامان جان فریزرم پر هست. قیمت این چنده؟ اون چنده؟ مواظب موتورسوارها باشین. و الی آخر. وقتی که مریض می شدیم با خواهرم هزار و یک عملیات محیرالعقول داشتیم و چقدر جای هم حرف زدیم که نفهمن سرما خوردیم و صدامون گرفته. می گن نگرانی از راه دور بیشتر می شه. چقدر خواب بد که می دیدم زنگ می زدم. خونه نبودن پیام می ذاشتم. موبایل هیچ کدومشون جواب نمی داد. می مردم از نگرانی و زنده می شدم. نکنه قلب بابا درد گرفته؟ نکنه فشار مامان بالا رفته رفتن بیمارستان؟ طولانی بود. خیلی.
الان اما بعد از چند سال انتظار اینجاییم. بزرگترین حسن قضیه و شرایط ما اینه که پیش خانواده هستیم و احساس دلتنگی و گیجی و غربت بقیه مهاجرها رو نداریم. بودن کنار خانواده واقعا نعمت بزرگی یه که خدا رو به خاطرش صدبار شکر می کنم.
از اینجا هم اگه بخوام الان بگم که باید برم سراغ همه پست هایی که نیمه کاره موندن. فعلا عجالتاً بگم که استانداردها و مقیاس همه چیز خیلی خیلی با ایران فرق می کنه و دقیقاً تفاوت میان توسعه یافتگی و روی دیگه ی اون رو میشه لمس کرد. (خسته نباشم واقعاً بعد از یک ماه اومدن!) این که از گفتن عبارت "در حال توسعه" یا "گذار به سمت توسعه" پرهیز می کنم، تعمدی هست. در این مورد بعداً بیشتر می نویسم. گفتنی به قدری زیاد هست که الان فرصتش نیست.
دوستای خوبم مدت زیادی اومدین و من نبودم. از لطفتون ممنونم و قول می دم منظم تر بنویسم.
نوشته های متاخرت را خواندم خواهر.راستش وقتی برای آخرین بار دیدمت هم خوشحال بودم برایت و هم غمگین.اکنون که می بینم شاد می نویسی و روحیه داری،قوت قلب می گیرم.باش...خوب باش!
میگما:فارسیش نستعلیق نبود؟
نه عزیزم.
یه فونت ساده بود.
سلام لیلی جانم، چند روز پیش اومدم اینجا برات نوشتم که "خیلی خوشحالم که بالاخره جمع خانواده جمع شد و نگرانیها و دلتنگیهات تمام شد". اما فکرکنم به دستت نرسید.
حالا که همه چی خوبه بیشتر بنویس بانو.
سلام خانوم . چشم ما روشن. این اولین نظری هست که ازت به دستم رسیده عزیزم. اتفاقا به این فکر بودم که کجایی پس؟! خوشحالم که نظرت رو می بینم.
به روی چشم.
سلام،
جمعتان گرم و شاد. منتظر تجربه های تازه تان.
سلام و ممنون از محبت شما. به روی چشم.
به به پست جدید..
خیلی خوشحالم براتون. امیدوارم که همیشه شاد باشید. خوش به حالتون که واسه رفتن مشکل دوری از خانواده رو نداشتید.
سلام بر الهه ی مهربون.
از لطف همیشگی ت ممنونم عزیزم. راستش این قدر تو این چند سال دوری و دلتنگی کشیدیم که دیگه نوبتی هم باشه به نظرم نوبت دیداره. شما هم اگه برنامه رفتن دارین به نظرم تا می تونین از وجود خانواده لذت ببرین که نعمتی است بدون جایگزین. آره خواهر.
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir
یک ماه گذشته؟به نظرم خیلی بیشتر میاد واحتمالا برای تو زود گذشته.برای من خیلی وقته که نیستی.ذوق زده شدم.اونقدر که برای نظر گذاشتن دکمه ی چاپ رو زدم.تهران نیومدم اما خیلی خیلی دلتنگتم گل بانوی من.
خیلی خوشحالم که پیش هم هستین دوباره و دور هم هستین.خونواده با ارزش ترین چیزیه که آدم توی دنیا داره.احساس همه تون رو درک کردم و جای همه تون اشک شوقم اومد که به هم رسیدین.بعد از تحمل اون همه دوری و سختی هاش که من میدونم چه پدری از آدم در میاره!
بیا بنویس بانو.برای حرفهایت دلتنگم.خوشحالم که باز دست به قلم شدی.مشتاق پستهای جدیدتم.میدونم که نگاه تیز و نقاد تو سوغاتی های خوبی داره برامون.
آره بانوی خوبم فردا دقیقا میشه یک ماه از ورودمون. آخه اون جور که خداحافظی کردیم ...تو آژانس همه اش گریه کردم. از همه ی دعاها و انرژی های خوبت ممنونم و می دونم که همه ی این سالها چقدر درکم کردی. چقدر خوبه هستی. همیشه باشی الهی. :*
باورت نمی شه چقدر حرف دارم برای گفتن. ممنون که فراموشم نکردی و همیشه بهم لطف داشتی و داری. شرمنده ام می کنی.