یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

هیییچ

به مناسبت المپیک زمستانی، فروشگاه های زنجیره ای به پرسنل شون اونیفرم های تازه قرمز دادن. لباس فروشی ها ویترین های خودشون رو با انواع و اقسام لباس ها و بدلیجات و تزئینات برگ افرای نماد کانادا و قرمز و سفید پر کردن. محیط کار شرکتی که من توش کار می کنم یه محیط رسمی با پوشش رسمی محسوب می شه و  من اغلب کت و شلوار می پوشم، در رنگ های مختلف. کت و شلوار پوشیدن برای کار یکی از اون مواردی هست که اینجا بودن رو کمی دلپذیر می کنه.  

 

دو هفته پیش یه سری پوستر روی تابلوهای شرکت قرار گرفت که "روحیه المپیکی خودتون رو با پوشیدن لباس های قرمز و سفید نشون بدین". راستش من اول جدی نگرفتم. بعد که منابع انسانی برای همه ایمیل فرستاد و فایل اون پوستر رو ضمیمه کرد که کسانی که علاقه مند هستن پرینت بگیرن و به دیوار اتاق هاشون بزنن! و توصیه کرد که برای حمایت از تیم کانادا در المپیک زمستونی، کارمندا قرمز بپوشن و حتی اگر دوست دارن می تونن جین بپوشن، خوشحالی جای بی تفاوتی رو گرفت. همه کارمندا، از جمله من با جین های مختلف رفتیم سر کار و لباس های قرمز و سفید پوشیدیم. اولش تنوع بود بعد کم کم تبدیل شد به غصه این که امروز چی بپوشم؟ خوب مگه من چند تا لباس قرمز و سفید دارم؟! راستش من بازی ها رو دنبال نمی کنم. احساسم نسبت به مسابقاتی که قانونشون رو نمی دونم و تعلق خاطری هم به شرکت کننده ندارم، چیزی شبیه به این هست که از کسی بپرسن احساست چی هست و بگه "هیچ". حتی خودم رو بیگانه تر از این می دونم که نسبت به هیچ کدوم از تیم هاشون احساسی غیر از همین هیچ داشته باشم. 

 امروز هم نمی دونستم که فینال هاکی زنان هست که خیلی براشون حیثیتی هست. ظهر که طلا گرفتن توی شرکت غوغایی بود. نه در اون مقیاس ولی یاد صعود ایران به جام جهانی افتادم. فردا هم یک ساعت به ساعت نهار اضافه کردن و سالن جلسات رو رزرو کردن و قرار هست برای کسایی که علاقه دارن، پیتزا سفارش بدن که همکارا با هم نهار بخورن و از تیم ملی هاکی مردان برای مسابقه نیمه نهایی حمایت کنن! من نمی رم. حوصله شو ندارم. امیدوارم وصله ناجور نشم.  

 

بدین سان در نهایت ِ هیچ_حسّی، تاخت زدیم حمایت مان را از کودکان کار با حمایت از تیم ملی هاکی مردان کانادا.  

و دغدغه پیش نویس فلان آیین نامه و قانون جدید را که در مجلس است با انتخاب بین یقه اسکی قرمز یا پولیور سفید با شال قرمز.  

به این هیچ یه مقدار عذاب وجدان اضافه کنم صادقانه تره.

نظرات 10 + ارسال نظر
ققنوس خیس پنج‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 00:05

سلام
اینکه کلمات چطور تو زبونهای مختلف ترجمه ی تحت اللفظی میشن و بعد از یه مدتی از آن همون زبان مقصد میشن!
اینجا منظورم این بود؛ روحیه ی ورزشکاری! روحیه ی المپیکی!
اصلن فکرش رو نمیکردم که همچین اصطلاحی از اونور اومده باشه :)

کارِ ِخوب شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 http://kare-khoob.blogfa.com

آیا از خانه تکانی خسته اید؟

آیا از شنیدن صدای مکرر دستمال ری دیوار جانتان به لبتان رسیده؟

آیا سیم مودم وایرلستان در اثر خانه تکانی مثل مودم ما لنگ شده؟

آیا همه ی پول هایتان خرج خرید وایتکس و پودر شده و پولی برای خرید لباس ندارید؟

آیا بیکارید؟

نگران نباشید.برای شما عیدی ویژه ای داریم.کافی است روی کلمه "وب سایت" پایین کامنت کلیک نموده و در مسابقه ما شرکت کنید.

مهرگان دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 13:18 http://mehraeen.blogsky.com

رسما به این قبیل نوشتجات قدرشناسانه عشق میورزم

خوشحالم که احتمالا اینجا رو میخونه :)

رسما مخلصیم! این خوندن ایشون گاهی باعث میشه یه مقدار ملاحظاتی وجود داشته باشه. ملتفتی که؟

ققنوس خیس پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 23:12

"روحیه المپیکی خودتون رو با پوشیدن لباس های قرمز و سفید نشون بدین"
واقعن اینجوری بود؟ یعنی واقعن ترجمه ی تحت اللفظیش همین جمله میشد؟ میشه جمله ی اصلی رو هم بنویسین؟؟؟
یه نکته ای توجهم رو جلب کرده، اگه بنویسین ممنون میشم.

سلام ققنوس عزیز. حتما ولی خودم کنجکاو شدم بدونم چه نکته ای توجهت رو جلب کرده؟ و در ضمن از پیشنهاد برای ترجمه بهتر استقبال می کنم. این بود :
Be seen in Red and White. Show your Olympic Spirit

رها از چارچوب ها سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 22:20 http://peango.persianblog.ir

خوب خانوم خانوم ها
در رنگین کمان احساسات قشنگت؛ قدر شناسی رو پررنگ تر کن تا بتوانی دل به دل این جماعت بدهی. حقیقتی است که باید قدرشناس شرایطی بود که برای خودشان و دیگران فراهم کرده اند.

ای به روی چشم. ممنون از تلنگر بسیار به جایی که زدی رفیق.

"شرایطی که برای خودشان فراهم کرده اند" احتمالا موضوع پست بعدی ام خواهد بود.

فرزانه چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 http://www.fparsay.blogsky.com

سلام
چقدر زمان زود می گذرد
مگر چقدر گذشته از رفتنت ؟ مگر ...
می دانی دلم برای اون کت شلوار های رنگی که می توانی برای محیط کارت بپوشی رفت اما اون آخرا را که خواندم یک جورهایی دلم گرفت
ما ملتی هستیم که بهترین هایمان یا مهاجرت کرده اند یا به فکر مهاجرت اند و یا دارند عذاب مهاجرت نکردن را تحمل می کنند

سلام بر فرزانه خانم پارسایی عزیزم.
شنیدی میگن بچه همسایه زود بزرگ میشه؟ حکایت منه. دقیقا هفت ماه و هفت روز شد امروز.
کت و شلوار خوبه، به شرطی که دلت باهاش باشه. این تعارض ها داره منو می کشه. من از اون بهترین ها که نیستم ولی الان دیگه می دونم اینجا هم همچین آش دهن سوزی نیست. چند تا نمونه رو باید برات بنویسم، محاله باورت بشه. مثلا اوضاع پزشکی ایران (به جز درمان و تشخیص سرطان) به مراتب از این جا بهتره.

رها سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 http://freevar1.persianblog.ir

مرده شور این سوئد و نبرن که حتی برای المپیک هم هیجان ندارن مگر در تلویزیون و روزنامه! یعنی اصلا اینجا خبری نبود.
ولی من بازیاشون رو دیدم. بعضیها رو دلمم میخواست ببرن.. یعنی این بی حسی نبود ولی خب دنبال نمیکردم اگر پیش میامد میدیدم. کانادا کلا تو هاکی کولاک کرد

پی نوشت: کت وشلوار و لباس رسمی آرزوست!

رها چه خوب کردی حست رو گفتی. می خواستم ازت بپرسم چقدر طول کشید که یه احساسی نسبت به این مسائل اونجا پیدا کنی؟
از اول بود یا تو هم اولش بی حس بودی؟
حالا غصه هاکی رو نخور. شما هم دوم شدین! اگر طلا گرفتن خوشحالت می کنه انشالا دور بعدی المپیک زمستونی شما طلا بگیرین ما نقره!
کت و شلوار خوبه. خیلی هم خوبه. شما احتمالا اونیفرم دارین؟ اگه آره خیلی خوبه که! دیگه چه کنم چی بپوشم ندارین !

جوجه رنگی دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:55

تاخت زده ای؟روح مصلح وانساندوست تو آنجا هم چیزی که به انجام دادن بیارزد خواهدیافت.نگران نباش.زمان بده به خودت و به تحولبزرگی که اسمش مهاجرت هست.
قبل از رفتنت هم گفتم.اول مسئولی خودتی بانو.

سلام بانوی خوش بین من. حس می کنم گم شدم.
جالبه توی یک هفته گذشته تو سومین کسی هستی که این توجه رو میدی که اول مسوول خودم هستم.

ماهی جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 23:04 http://binoo.persianblog.ir

این دقیقا همون مسئله‌ست که من قادر به حل کردنش نیستم، و شاید مهم‌ترین دلیل موندم، اما خیلی‌ها حلش کردند لیلی جان ناامید نشو. زمان همه چیز رو درست می‌کنه.

ماهی جان خیلی ها هم حلش نکردن. فقط افتادن تو جریان زمان و باهاش رفتن. تاوانش رو هم با این تعارض ها دارن پس می دن. ولی باز امیدوارم. وقتی تو امید میدی میشه رو حرفت حساب کرد.

نگارنده جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 http://30youngwoman.blogsky.com/

لیلی جان .. چقدر ازت عقبم .. از بس که با خودم درگیر و مشغولم و چقدر هم تو بالا و پایین داشتی تو این مدت ... برات آرامش آرزو می کنم ..از ته دلم برای ته دلت!!!

یادته قبل از رفتنت یکبار از طناب پوسیده ای نوشتم که با برد والیبال ایران جلوی ایتالیا و امثالهم دوباره محکم تر میشن؟

اونجا همه می خوان طناب های آدم ها به خاک محکم تر بشه و حق دارند .. من و تو غریبه ایم و غریبی دردناکی داریم ...

چقدر درکت می کنم .. کوه رفتن که خیلی زیاده، کاش فقط در هوای هم نفس می کشیدیم و یه قرار چایی ساده بود بعضی وقتا!!!!

لیلی جان گمنامم دلم برات تنگه. برای تو و چایی و کافه نادری. و برای این که غریب نباشیم. برای تجربه ی حس تو موقع برد والیبال و برای لرزیدن دلم وقت اذان موذن زاده.
این دلتنگی های ما کی تموم میشن فاطمه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد