دیروز صبح مامان زنگ زده بود که مطمئن بشه شب یلدا خوش گذشته؟
خوش گذشته بود و خاطره ای شده بود برای خودش. پرسید عکس گرفتید؟
گفتم نه. راستش به کل یادم رفت. گفت این شب یلدای امسال هم اومد و رفت.
گفتم بعله و "امروز روز اول دی ماه است."
گفت داری "ایمان میاوری به آغاز فصل سرد؟"
گفتم بعله تازه کجاش رو دیدی؟ "این ابتدای ویرانی است..."
عاشق اینم که برام شعر می خونه و براش شعر می خونم. عالمی داریم با هم.
درسته که گاهی هم با هم کلنجار می ریم، اما اغلب اوقات بهش افتخار می کنم.
هر پدر و مادری وظیفه ای در قبال بچه شون دارن. بارها بهشون گفتم که صدها
بار بیشتر از وظیفه شون برامون کردن.
ممنونم و مدیون.