در مترو ایستاده بودم و کتاب لغت آلمانی ام را مرور می کردم. زن فروشنده مسنی اول صبح چوب حراج به ریمل های سر طلایی اش زده، ضد آب! ضد استخر! هیچ کس این قیمت نمی دهد و مابقی قضایا. قطار می ایستد. بی توجه و بی اعتماد به صدایی که ایستگاه را اعلام می کند نیم نگاهی به بیرون می اندازم تا مطمئن شوم چقدر وقت دارم. صدای ضبط شده مردی توجه ام را به خود جلب می کند:
" در شهادت یک شمع راز منوّری است که آن را آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند." "شهادت ..."
فروغ! فروغ فرخزاد خودم. کلمه به کلمۀ این شعر را اول دبیرستان بودم که حفظ کردم. از روی نسخۀ سان سور نشدۀ مامان. ناخودآگاه بر گشتم. مانیتوری در واگن های مترو نصب است که از آن برای تبلیغات و پیام های دینی و اخلاقی و شهروندی استفاده می شود. گاهی هم که ایجاب کند! شعرهای یک بنده خدای مرحوم سنت شکن و شجاع را که سالها پیش جسارت گفتن چیزهایی را داشته که الان خیلی ها ندارند، ازش پخش می کنند. البته بدون آن که نامی ازش ببرند که این کلمات از کیست و از کجا آمده. وقتی زیارت مزارش ممنوع می شد این مرحوم بد بود. الان خوب شده ؟ اشعارش قابل استفاده اند؟ قابل پخش در مترو؟ بله اما بدون نام. لابد امروز و فردا هم به نام مثلا چه می دانم فلان خان یا سیده بهمان مصادره اش می کنند. می توانند لابد.
ما در این شهر درد های مشترکی داریم این هم یکی از همین دردهاست.
بله ماهی جان.
ایستاده ، در مترو، مرور لغات آلمانی! کار دوشواری است! دیدن این همه غرائب البت بسیار مشکل تر از آن. دوشواری خا با این همه انگار کاسه صبرمان را سر ریز نمیکنند که در کنار هم زیر تیغ و تازیانه آفتاب نشسته ایم همگی....
سلام مهرگان بسیار عزیز
راست می گویی. اغلب چنان به دشواری ها خو می کنیم که انگار جز آن نمی توانیم زندگی کنیم. میزان دشواری خونمان که پایین بیاید کارهایی ممکن است ازمان سر بزند بس خودجوش! خطرناک و در تاریخ آوردنی! می دانم می دانی که چه می گویم!
وااااااااااااااااااااااااااااااااای ازین مانیتورای مترو.....!!!!!!!!!!!!
به به الهه عزیز.
موافقم باهات بدجور.
کلا حرص می خورم از برنامه ش!
من هم همین طور. نمی دونم واقعا مردم رو چی فرض می کنن اینا ؟
سلام یک لیلی![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
آره الان می توانند ... می کنند ... اما آخرش نمی شود
البته نمی دانم اگر ما همین طوری بنشینیم شاید هم بشود
سلام و صد سلام بر فرزانه خانم پارسایی
راستش ما خیلی وقت ها همین طوری نشسته ایم و روزگار گذرانده ایم.
خیلی ها متوجه عواقب نشستن نیستند و باقی نیز لابد معتقدند برخاستن و گفتن و نوشتن هزینه هایی دارد.
ممنون از بودنتان که آدم می تواند شوکّه شدنش را با شما تقسیم کند.
پیام دیروز را عرض می کنم. انشالا می بخشید.
سلام
روزگار غریبی است...
سلام بر شما
بله نازنین...
سلام
فروغ همیشه خوب بود و هست و خواهد بود...
سلام بر شما
با شما هم نظر هستم.
سلام مرسی وب تو هم خیلی خوبه
سلام و ممنونم.