یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

تا فراموش نکنم

یک بار می خواستم از چهارراهی رد شوم.  

تابلو نشون می داد که فقط ۱۹ ثانیه وقت دارم.  

با خودم گفتم نمی رسم.  

بعد نهیب زدم تلاشت رو که می تونی بکنی . نه ؟ 

تند رفتم. تند ِ تند ...  

و رد شدم . رد شده بودم . و عجیب این که هنوز زمان باقی بود.  

 

دوست ندارم کلیشه باشم یا کلیشه ای بنویسم.  

می دونم خیلی ها به این تقارن توجه داشتن و دارن.  

به هر چه تکرار نشدنی سوگند که زندگی می تواند بهتر از این باشد. 

باید باشد ...  

از 8 آذر تا 8 آذر

از وقتی حدود 5-6 سالم بود فوتبال دیدم. دبستان که بودم به جای آلیسا آلیسا ... ترجیح می دادم بخونم : اون طرفم زرینچه، جلوی حریف می پیچه و ... عمیقاً به زیبایی فلسفه فوتبال اعتقاد دارم؛ این که بدون برنامه ریزی، انسجام، و همکاری سخت و ناممکن میشه. و این که امید و قدرت چقدر میتونه توش موثر باشه.  این که اگر زمانش برابر تقسیم بشه به هرکس فقط 4 دقیقه می رسه، اما در واقع همه دارن تمام عمر ِ بازی رو - کم یا زیاد - تلاش می کنن. این که در آخر به مقاومت یکی امید بستی که اگر باقی هر چقدر هم تلاش کنن ولی اون نه، انگار هیچی به هیچی ...  

8 آذر 76 زنگ آخر مدرسه به دبیرمون التماس کردم که بگذاره کلاس رو تعطیل کنیم و بریم فوتبال نگاه کنیم. پیدا کردن تاکسی مصیبتی بود. ناچار 50 دقیقه تا خونه پیاده رفتم و به اوایل بازی رسیدم. و بعد از بازی رو که همه می دونید. همه ی این سالها با بابا فوتبال نگاه کردم. فوتبال باهاش یه مزه دیگه داره. بخصوص وقتی از قبل از شروع بازی بهش گفته باشم که امروز چرا تو این پست به جای فلانی، از اون یکی بازیکن استفاده می کنه و بسته به این که تا دقیقه 60 چه اتفاقی بیافته کی رو با کی تعویض می کنه. و آلترناتیو دیگه چی می تونه باشه. لبخندش وقتی درست گفته باشم حالی داره که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. امان از دلتنگی ...  

زمان دانشگاه دوستی داشتم که برام نقش معلم رو تو زندگیم داشته و داره. از دید اون فوتبال در دنیای امروز فرقی با مسابقات گلادیاتورهای باستان نداره. یک عده تماشا می کنند و هو و تشویق، و دیگران با تمام وجود می دوند، گویی که زندگی شان به این دویدن بستگی داشته باشد و به خاطر این قضیه، چه ها که می رود بماند. 

 

15 سال از آن روزی که شادی کردیم و خندیدیم و جیغ زدیم گذشته. صبح قبل از این که گوینده خبر ورزشی رادیو بگه گوشم برای بازی های امروز تیز بود. اما دیگه برنامه عصرم رو برای فوتبال تعطیل نکردم. دیگه مدت هاست از راننده تاکسی با هیجان نمی پرسم چند چندن؟ شاید چون امروز تنها بودم و فوتبال رو تنها دیدن برام شکنجه است. چند وقته فکر می کنم واقعا فوتبال اولویت چندم جامعه ماست؟ جامعه ای با اقتصاد مفلوک، افرادی هنوز بی سواد و جوانانی هنوز بی کار، بیمارانی بدون دارو  را چه سنخیتی با دستمزدهای ملیونی و ملیاردی ؟ انگار فوتبال تنها لذتی نیست که این روزگار بهمون تلخ کرده. دلم برای یه فوتبال ناب دیدن تنگ شده .