یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

متولدین دهه شصت واقعا باعث حیرت و هیجان من هستند. به خصوص گروه فرهیخته و صاحب مطالعه شان که هم توان برقراری ارتباط با فرزندان دهه قبل از خود را دارند و هم از اصول و معیارهای کمتر متحجرانۀ دهه بعد از خود - به جا - بهره می برند. برای خود سبک دارند. فکر می کنند و حرف می زنند. به احساسات خود مجال بروز می دهند و از مخالفت نمی ترسند. جسارت تغییر موضع دارند و پرهیزی ندارند از این که زمینۀ کاری و تحصیلی خود را تغییر دهند.  

اما آن چه از همۀ این ها جالب تر می دانم این است که در روابط عاطفی و احساسی خود دچار خمودی و انفعال نیستند.  دلیل آن را شاید بتوان در بازتر شدن فضای اجتماعی و فرهنگی در سال های بلوغ ایشان یافت. فضایی که امکان شرکت در کلاس های مختلف و مختلط فرهنگی، علمی، هنری و شرکت در فعالیت های اجتماعی را مجال می داد و پرداختن به مباحث علمی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را امتیاز می دانست. یادم هست بحث دوران دبیرستان جمع دوستان ما این بود که "توسعه سیاسی مقدم است یا توسعه اجتماعی؟!"  سوالی که آن زمان - مُد بود یا دغدغه - بحث روز بود. البته گاهی فکر می کنم 16- 18 ساله ها را چه به توسعه؟ چه به سیاست؟ اما به قول دوستی "ما خاور میانه ای ها سیاست را نفس می کشیم" ....

 

این ها را گفتم که بگویم دوستان عزیزم محمدرضا و الهه گل، برایتان خوشحالم، خیلی خوشحالم که به خود زمان دادید، عنان عقل را به دست احساس ندادید، شتاب نکردید، همدیگر را شناختید، با هم حرف زدید، علائق هم، حساسیت ها، خطوط قرمز هم را محک زدید. توافق کردید، به هم احترام گذاشتید و ساده و آرام و دوستانه پیش رفتید و روزهای صمیمانه تری را با هم رقم خواهید زد. برایتان خیلی خوشحالم. نیمه شب دیشب وقتی باران ناگهان و بدون انتظار شروع شد، بیدار بودم. یادتان کردم. برایتان دعا کردم که شاد و آرام و عاشق بمانید و به هر چه آرزو دارید برسید. از ته ِ ته ِ قلبم آرزو دارم خوشبخت و سربلند باشید در پناه خدا ...