یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

دیگر نیست

سال 71 بود، پرستار بیمارستانی در ارومیه، نقل می کرد که پیرمرد روستایی بستری در بیمارستان که از یکی از روستاهای شهرستان های اطراف آمده بود، دستمال کاغذی استفاده شده اش را، لابد به هوای دستمال پارچه ای معمولش، زیر شیر آب شست.  

دستمالِ خیس شده تحلیل رفت. تکه تکه شد. از هم وا رفت و نابود شد. پرستار مانده بود و نگاه پرسشگر و کمی با احساس تقصیر پیرمرد که دستمالش ... که همین چند دقیقه پیش دستش بود، و لابد امید داشت که باز هم ازش استفاده کند... دیگر نبود.

 

 

سبد گل

همکار دست راستی ام دختر خیلی خوبی است. زیبا و بلند بالا، به جایش خونگرم و اجتماعی است اما فضول نیست. از آن دختر هایی است که می توانی بنشینی و ساعتها تحسینش کنی.  دیروز نشسته بودیم و مشغول کارمان بودیم که حدود ساعت 11-12 یک سبد گل بزرگ  و شیک برای تولدش آوردند؛ یک سبد بی اسم. هم خوشحال شد هم تعجب کرد. واکنش سایر همکارها هم جالب بود، بدون استثنا همه سراغ فرستنده را می گرفتند و وقتی می گفت که نمی داند، واکنش ها جالب تر می شد. حتی یکی از آقایان همکار پرسید از طرفِ خواستگاره ؟!!   

 

بهش گفتم خانم فلانی این اتفاق خیلی قشنگی هست. از اون ها که بعدها هر وقت یادش بیافتی ناخودآگاه لبخند می زنی. تجربۀ چنین غافلگیری ای رو دارم که میگم!  امیدوارم تولد هر سالت قشنگ تر و رومانتیک تر از سال پیش باشه.  

تمام دیروز از عطر و نشاط سبد گل فرستادۀ ناشناس، همه ی همکارا خوشحال بودیم. 

ای آقای عزیز رومانتیک که همکارم و همکاران همکارم رو خوشحال و هیجان زده کردی، دستت درد نکنه، جماعتی رو شاد کردی. اگر عشقی بینتون هست امیدوارم ماندگار و شکوفا باشه که تو این روزگار،  "با اینا زمستونو سر می کنیم."