یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

تو که هستی که قهر باشی؟

پرتقال های شمال همه نارنجی اند. لااقل تا جایی که من می دانم. اولین بار پرتقال سبز را شیراز دیدم. دانشجو بودیم با خواهرم . و تو یک کیسه ی بزرگ پرتقال های سبز بزرگ و شیرین از باغتان در شهرستان برایمان آورده بودی. برای من و خواهرم که می دانستی تنها هستیم و دور از خانواده. ما را سینما می بردی. عروسی دعوت می کردی. می آمدی خانه مان. خواهر بزرگتر مان بودی.خواهر بزرگ تر مان هستی.

حالا سالها گذشته. توی سوپر استور با بابا ایستاده ایم جلوی قفسه ادویل ها و بروفن ها و ناپروکسن هایی با اسم های تجاری مختلف، دوزهای مختلف و قیمت های مختلف. مسافری عازم تهران است. برایت مسکن خواهم فرستاد. برای دردهای مزمن ات که می دانم امانت را می برد. آن قدر که حتی نتوانی دختر کوچکت را بلند کنی. مسکنی که واقعا مسکن باشد. بابا احتمالا ته دلش می داند چرا دنبال مسکن می گردم. مثل همیشه ساکت است. بابا پزشک است. ازش می پرسم بابا یعنی ما هیچ کاری نمی تونیم برای ... بکنیم؟ سری تکان می دهد: "این روزها دیگه روزهایی هستن که اضافه مهلت گرفته" کاش به تشخیصش ایمان نداشتم. اما متاسفانه تشخیصش ردخور ندارد. خوب شد عینکم را نزدم. الان می توانم چشمهایم را تنگ تنگ کنم. مثلا برای خواندن روی جعبه ها. سه سال پیش بود که باردار بودی. کمر درد داشتی. استخوان های ستون فقراتت همه درد می کرد. گفتند طبیعی است. به خاطر وزنت است که زیاد شده. فارغ شدی. درد ادامه داشت. درد هنوز هم ادامه دارد. با وجود چند ده ملیون تومان هزینه دارو، شیمی درمانی، رادیو تراپی، بون اسکن، ریزش مو، برداشتن سینه، کوفت درمانی، زهر تراپی. دلم می خواهد سرت داد بزنم خدایا...همان وقتی که گفتی فقط آن قدر وقت می خواهی که دخترت کمی بزرگ بشود هم می خواستم سر خدا داد بزنم. خدایا جوابی می خواهم که ایمان این همه سالم به کفر بدل نشود. خدایا به همین وقتی که اگر تهران بودم الان وقت اذان بود قسمت می دهم نکنی. این کار را با ...م و با من و با خانواده اش نکنی. باور کن که قهر خواهم کرد. چنان قهری خواهم کرد که شیطان هم نکرده باشد. تا کی به خودم دلداری بدهم که بپذیر. توکل کن. خدایا تو اگر بخواهی می توانی. شک ندارم. چه کار بکنم که بخواهی؟ فقط نشانم بده. به خودت قسم که هر کار بگویی می کنم. فقط به من پوزخند نزن و نگو تو که هستی که قهر باشی؟ خوب؟

نظرات 8 + ارسال نظر
نگارنده دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:14 http://30youngwoman.blogsky.com

سلام

چقدر دلتنگ شدم ... آدم هایی که دوستشان داریم را هیچگاه فراموش نمی کنیم، به نبودن و ندیدنشان هم عادت نمی کنیم، فقط درد می کشیم و ادامه می دهیم

من هم باشم قهر می کنم

سلام فاطمه. ممنون که درکم می کنی. خیلی دلتنگم.

فرزانه چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:14 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من هم دوستی دارم که همین تابستان اوایل تابستان سرفه های پدرش شروع شد و دو ماه بعد پدرش رفت .
بقول رها خدا هم هیچ کاری نکرد.
اصلاً باید کاری بکند ؟

پذیرفتن این رنج ها به نظرم مسخره ترین کار ممکن است . بهر حال باید با دردها جنگید. شاید توان انسان بیشتر از درد باشد
شاید آن ... هم پیروز این جنگ باشد صمیمانه امیدوارم که بتواند

سلام فرزانه خانم پارسایی راست است که حقیقت پیش از آن که راست باشد تلخ است. هر روز که می گذرد دردی نو به دردهای انسانی اضافه می شود. گزیری نیست جز این که توان را بیشتر کنیم. ممنون که امیدوارین و قوت قلب می دین.

عسل سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:25 http://injamadresenist.persianblog.ir

دردی که چشیدم....درد....

سلام عسل عزیز. خوش آمدی. کاش میهمان پست شادتری بودی.
کاش این درد را نمی کشیدی و نمی چشیدی. کاش من هم نکشم.
برایش دعا می کنی. این قدر می شناسمت. می دانم و ممنونم.

الهه یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:26

بیش از این هاست الهه. می دونم که می دونی.

جوجه رنگی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:59 http://waveofocean.blogsky.com/

باز خوندم چی نوشتم .چرت گفتم.همون دو جمله ی آخرت بسه.من خودم تحمل از دست دادن ندارم دیگه.خیلی متاثر شدم از این وضعیت.دعا می کنم.همین.

همین خوبه.

جوجه رنگی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:50 http://waveofocean.blogsky.com/

دقیقا تلخه اما خدا بزرگه.شاید خوب شد.شاید بهترشد و شاید زنده موند.همه ی این شایدها رو ما دعا می کنیم که به قطعیت نزدیکتربشن.
یه چیز دیگه.قهر کردن با خدا جواب نمیده.قهر نکن بانوی صبورم.و از خدا عصبانی نباش.بیماری های سخت دلایل سخت دارند و این وسط خدا سهمی نداره .در بروزش حداقل نه.در درمانش تا بخوای میشه روی خدا حساب کرد.قهر نه معامله هم نه.با خدا از شان خداییش حرف بزن.همین. :)
چه نسخه ای پیچیدم!
مراقب خودت باش و هر کاری از من بر بیاد بی تعارف بگو.

مرسی یاور همیشه مومن خودم.
دعا کن براش عزیز. با ایمانی که تو داری شاید ...

رها یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:41 http://freevar1.persianblog.ir

دردناک بود . یاد عزیزی افتادم که در دوران بارداری دردهایش را به بارداری نسبت میدادن بعد از بارداری به عوارش بی حسی نخاعی... و بعد فهمیدم سرطان ستون فقرات داره.. یک سال جنگید و بعد.... خدا هیچ کاری نکرد..

دردناک است رها. خیلی.

ماهی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:53 http://binoo.persianblog.ir

چه قصه تلخی‌ست این بیماری، شاید شنید، شاید خوب شد، ناامید نشو لیلی جان.

سلام ماهی جانم. امیدوارم و دعا می کنم. ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد