یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

اختلاف فرهنگی

سر کلاس نشسته ام، کمی در هپروت، سعی می کنم تمرکزم را روی کلمات استاد حفظ کنم. یک قاصدک، از آنها که در ایران نماد خوش خبری اند نمی دانم از کجا پیدایش می شود. ناخودآگاه به روال همیشه لبخندی می زنم و دعا می کنم به طرفم بیاید. استاد که مردی است تنومند و سرخ و سفید، با چابکی ای که انتظارش را نداشتم، به طرف قاصدک خیز برمی دارد. همان طور که ایرانی ها پشه را در مشت می گیرند، قاصدک نگون بخت را میان مشت بزرگش فشار می دهد.  

فقط حیران نگاهش می کنم. دوست دارم ازش بپرسم مگر چه آزاری داشت؟!

 

تو که هستی که قهر باشی؟

پرتقال های شمال همه نارنجی اند. لااقل تا جایی که من می دانم. اولین بار پرتقال سبز را شیراز دیدم. دانشجو بودیم با خواهرم . و تو یک کیسه ی بزرگ پرتقال های سبز بزرگ و شیرین از باغتان در شهرستان برایمان آورده بودی. برای من و خواهرم که می دانستی تنها هستیم و دور از خانواده. ما را سینما می بردی. عروسی دعوت می کردی. می آمدی خانه مان. خواهر بزرگتر مان بودی.خواهر بزرگ تر مان هستی.

حالا سالها گذشته. توی سوپر استور با بابا ایستاده ایم جلوی قفسه ادویل ها و بروفن ها و ناپروکسن هایی با اسم های تجاری مختلف، دوزهای مختلف و قیمت های مختلف. مسافری عازم تهران است. برایت مسکن خواهم فرستاد. برای دردهای مزمن ات که می دانم امانت را می برد. آن قدر که حتی نتوانی دختر کوچکت را بلند کنی. مسکنی که واقعا مسکن باشد. بابا احتمالا ته دلش می داند چرا دنبال مسکن می گردم. مثل همیشه ساکت است. بابا پزشک است. ازش می پرسم بابا یعنی ما هیچ کاری نمی تونیم برای ... بکنیم؟ سری تکان می دهد: "این روزها دیگه روزهایی هستن که اضافه مهلت گرفته" کاش به تشخیصش ایمان نداشتم. اما متاسفانه تشخیصش ردخور ندارد. خوب شد عینکم را نزدم. الان می توانم چشمهایم را تنگ تنگ کنم. مثلا برای خواندن روی جعبه ها. سه سال پیش بود که باردار بودی. کمر درد داشتی. استخوان های ستون فقراتت همه درد می کرد. گفتند طبیعی است. به خاطر وزنت است که زیاد شده. فارغ شدی. درد ادامه داشت. درد هنوز هم ادامه دارد. با وجود چند ده ملیون تومان هزینه دارو، شیمی درمانی، رادیو تراپی، بون اسکن، ریزش مو، برداشتن سینه، کوفت درمانی، زهر تراپی. دلم می خواهد سرت داد بزنم خدایا...همان وقتی که گفتی فقط آن قدر وقت می خواهی که دخترت کمی بزرگ بشود هم می خواستم سر خدا داد بزنم. خدایا جوابی می خواهم که ایمان این همه سالم به کفر بدل نشود. خدایا به همین وقتی که اگر تهران بودم الان وقت اذان بود قسمت می دهم نکنی. این کار را با ...م و با من و با خانواده اش نکنی. باور کن که قهر خواهم کرد. چنان قهری خواهم کرد که شیطان هم نکرده باشد. تا کی به خودم دلداری بدهم که بپذیر. توکل کن. خدایا تو اگر بخواهی می توانی. شک ندارم. چه کار بکنم که بخواهی؟ فقط نشانم بده. به خودت قسم که هر کار بگویی می کنم. فقط به من پوزخند نزن و نگو تو که هستی که قهر باشی؟ خوب؟