یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

یار آفتاب

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

کمی هم انسانیت

شیرود شهر کوچکی است بین تنکابن و رامسر. یکی از فرعی های جاده کناره را که بپیچی و از دریا دور و به کوه نزدیک شوی، روستایی هست به اسم لشتو. یکی از محلی ها چند سال پیش تعریف می کرد که می خواسته اند منطقه را تا منزل شهید شیرودی گازکشی کنند. مادر شهید شیرودی موافقت نمی کند و می گوید یا باید همه اهالی روستا گاز داشته باشند یا او هم نمی خواهد از این مزیت برخوردار شود و هر وقت که امکان لوله کشی گاز برای همه بود، او هم مثل همه. دورترین باغ ها و خانه ها را هم لوله کشی و گازرسانی کردند. 

مادر شهید شیرودی در گذشت. نمی شناختمشان اما او که این طور به فکر مردم کشورش بوده؛ 

. . .  روحش شاد.

چرا سکوت می کنی ؟

با من حرف بزن 

داد بزن 

بگو انتظار کدام کلمه را نداشتی؟ 

بگو فکر می کردی در اختلاف نظر تو با او، با آن ها، طرف تو را می گیرم.  

نگرفتم. بپرس چرا طرفت را نگرفتم؟ 

بپرس با خودم چه فکری کردم؟

بگو از چه ناراحتی؟ 

شاید با خود فکر می کنی منی که ناراحتی ات را نمی دانم دیگر چطور می توانی باهام حرف بزنی؟ 

شاید فکر می کنی من هم مثل بقیه؟ "آخه آدم چی بگه؟" 

  

دست کم وقتی که عصبانی هستی و می گویی که الان حالت خوب نیست و بعداً حرف می زنیم، 

تا آن زمان که دوباره حرف بزنیم، اگر دوباره ای باشد، در ذهن خودت قبر مرا و دوستی مان را نکن. 

اگر کندی خیلی گودش نکن.  

هر چاله ای که کنده شود، حتی اگر کامل پرش کنی، باز هم معلوم می شود که چاله بوده؛  

حتی شاید قبری بدون مدفون.  

راست می گویی: قلبی که شکست دیگر شکسته است.  

حتی از چینی بند زن هم کاری ساخته نیست.