همیشه تلاش کرده ام اگر می بینم امری یا رفتاری نادرست است، تذکر بدهم. خواه قبل از جلسه به همکارم که با شدت آدامس می جود باشد یا به بچه ای که در خیابان ببینم آشغال می ریزد. واقعا هم دوست دارم اگر کسی رفتار ناشایست یا ناپسندی از من می بیند بگوید.
یکی از آشنایان، چند سال پیش سفری کاری به سوئیس داشت. در صفی که ایستاده بود ظاهرا مطابق ایران فاصله اش را با نفر جلویی حفظ می کند که طرف جلویی بر می گردد و نگاهی سرزنش بار به او می کند. بعد این آشنای ما متوجه می شود که فاصلۀ بقیه با نفرات قبل و بعد خود، دو برابر فاصله ای است که او داشته و خود را مطابق با آنها تغییر می دهد. شاید اگر ما هم در حد نگاه سرزنش بار، نسبت به رفتارهای اطرافیان مان حساسیت بیشتری داشتیم این جامعه زشتی های کمتری می داشت. اما اغلب، موانع این تذکر ها و اشاره ها بیشتر از مشوق های آن هستند. اغلب دنبال دردسر نمی گردیم. یا می ترسیم که طرف بگوید به تو چه ؟ یا از اساس مشکل را نمی بینیم یا خودمان را به ندیدن می زنیم. شاید هم برای طرف مقابل احترام و حق انتخاب قائلیم که هر طور می خواهد رفتار کند.
چند روزی است متوجه شده ام که مثل سابق واکنش نشان نمی دهم. حالا نمی دانم این نشانۀ این است که بی تفاوت یا ترسو شده ام؟ یا تغییر دیگری است که از آن بی خبرم. مثلا در محیط کار، یکی از همکاران که آقایی است باسابقه کار طولانی، از وقتی هوا سردتر و آلوده تر شده مدام (یعنی هر پنج دقیقه یک بار مثلا) صداهای ناهنجار از مجاری تنفسی خود تولید می کند! و این به شدت باعث عصبی شدن من می شود و تمرکزم را به هم می زند. با خودم فکر کردم یک یادداشت ناشناس تایپ کنم و روی میزش بگذارم. بعد فکر کردم به هر حال سنی از او گذشته است و اگر من جای او بودم با این یادداشت حسابی شرمنده می شدم. خلاصه این که نمی دانم چه کار درست است؟ از طرفی نمی توانم هم بی تفاوت باشم و این روی سرعت کارم اثر گذاشته. یا این که امروز که با رئیس و راننده اش که حدوداً 60 سال دارند، عازم جلسه بودیم، نتوانستم بگویم که لطفا کمربندهایتان را ببندید. فکر کردم تذکر به رئیس آن هم جلوی راننده .... یا تذکر به راننده ای که مسن است، جلوی مافوقش ... خلاصه در تمام مسیر حرص خوردم و سکوت کردم. نمی دانم چه بلایی سرم آمده، شاید دارم گوسفند و بی تفاوت می شوم. هر چه هست خوشایند نیست.
بعضی وقتها یک آهنگ شخص خاصی را برای شما تداعی می کند. شاید اولین بار آن آهنگ را با شخص خاصی شنیده باشید. یا شاید در جاده ای با هم آن آهنگ را زمزمه کرده باشید یا با تمام صدا، بلند بلند خوانده باشید. شاید کسی آهنگی را به شما تقدیم کرده باشد و آن ترانه اسم رمزی بین شما شده باشد. بعد زمان زیادی می گذرد. شاید حتی سال ها. ممکن است در خلوت و تنهایی، آن را برای خود بخوانید. یا لااقل فرازهایی از آن را. آن جایش را که در دلتان حک شده است. آن جایش را که انگار به بهترین زبان و با بهترین کلمه ها احساس بین شما را می گفته شاید. طوری که کسی به آن خوبی نمی توانسته کلمه های دیگری برای آن احساس پیدا کند .
تا این که یک روز، شاید وقت مرتب کردن میز کارتان، هوس می کنید آن فولدر قدیمی آهنگ های قدیمی را - که حتی دیگر نمی دانید چه ترانه هایی دارد - پلی کنید. و درست وقتی انتظارش را ندارد، وقتی که کسل شده اید، همان نت های آشنا را می شنوید؛ خودش است؟ این همان ترانه است؟ وای خودش است....شاید لبخندی بزنید. اما قبل از آن چیزی سفت یقه تان را می گیرد.
ول کن معامله هم نیست.