اول - در ادیان و فرهنگ های مختلف، همواره ارزش و اعتباری شایان برای کلمه و قلم در نظر گرفته شده است. از "اقرا" قرآن، تا "در آغاز کلمه بود" انجیل یوحنا. در بعضی حرفه ها اما، کلمات شالودۀ اصلی آن حرفه را تشکیل میدهند. دیپلماسی نمونه بازر آن است. اموری چون سیاست گزاری، تعیین خط مشی، ترسیم چارچوب و اعلام موضع، ارتباط مستقیم و تنگاتنگی اول با دانش و تخصص دیپلمات، و دیگر احاطه و اشراف وی بر ادبیات موضوع دارد.
دوم - در انتخابات ریاست جمهوری اخیر، رای ندادم. اما خواندن متن کامل سخنرانی روحانی در نشست مجمع عمومی ملل متحد وادارم کرد این پست را بنویسم. روزگاری نه چندان دور، از سخنان "یکی" عرق شرم می زدم. اکنون بار دیگر حرمت قلم و قدرت کلام را لمس می کنم. به عنوان ابنای بشر، عقل و شعور و دانش داریم. می توانیم انتخاب کنیم با چه کلماتی منظور خود را برسانیم. می توانیم برای خود، و برای دیگران احترام قائل باشیم. قبول که گفتن از نیکی، لزوماً به معنای نیک بودن نیست، اما شاید از کوزه برون همان تراود که دروست. بُوَد آیا؟
سوم - کاربرد مفاهیمی چون حق صلح، حق توسعه، حق آموزش، که همه از نسل سوم حقوق بین المللی بشر هستند، نشان از آن دارد که گویندۀ حقوقدان و تنظیم کنندگان پرتلاش متن سخنرانی او، با مفاهیم حقوقی، خاصه حقوق بین المللی بشر، و بالاخص، نسل ها و طبقه بندی های آن آشنایند. مفاهیمی که میان شعارهای جنگ و مرگ در حال احتضارند.
همچنین داشتن نیت و اجازۀ به کارگرفتن مفاهیمی چون میانجیگری در حل و فصل مسالمت آمیز بحران سوریه (هر چند مورد مخالفت یکی از طرفین درگیر واقع شود و شاید هرگز هم به عمل در نیاید) نمایان می کند هنوز میتوان به حقوق بین الملل خوشبین بود. اگر من جای مقامات ترکیه بودم الان انگشت تحسر به دندان می گزیدم که چطور فرصت بی نظیر ابتکار پیشنهاد میانجیگری را با اتحاد در اصل حمله و اختلاف در نحوه حمله از دست دادند. (خبر ایسنا به نقل از روزنامه حریت ترکیه)
چهارم - اگر بتوان گفت شک می کنم، پس هستم، یا بی اعتمادم، پس هستم، آن گاه می توان سوال های زیادی پرسید.
اما "بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم"
امروز تولد رسمی و شناسنامه ایم بود. یادش به خیر ایران که بودم مدتی با مدیری کار می کردم که هر ماه در جلسه ماهانه، به متولدین همان ماه کتاب یا سی دی موسیقی هدیه می داد. شهریور که می شد تعداد هدیه هایی که منشی اش به جلسه می آورد از هر ماه بیشتر بود. چند وقت پیش دوستی در ف. ب. نوشته بود "چقدر سخته که بخوای به این کانادایی ها حالی کنی که تولدهای سپتامبر تولد واقعیت نیست و تولد واقعی در اکتبر یا نوامبر هست."
ما متولدین دهه شصت، در تابستان "فاتح می شویم و خودمان را به ثبت میرسانیم" و تولدهای واقعی مان را در پاییزها و زمستان ها جشن می گیریم. و با این همه، هنوز خوشبختیم که می دانیم فصل ها را معنایی است.
امروز هوا دوباره گرم شد؛ 16 درجه. حس کردم دوباره زنده شدم.
فعلا مدام در حال غافلگیر شدن هستم.